سایت رسمی سهروفیروزان

سایت رسمی روستای سهروفیروزان

سایت رسمی سهروفیروزان

سایت رسمی روستای سهروفیروزان

سایت رسمی سهروفیروزان

روستای سهروفیروزان، در گوشه ای از سرزمین بـاستانـی ایـران قـرار دارد و از قدمت و دیرینگـی بسیـار برخـوردار است. این وب در جهت معرفـی این خطه سر سبز فعالیت می کند.

(استفاده کردن از مطالب و عکس ها فقط با ذکر منبع مجاز است.)

۵ مطلب با موضوع «شهدای سهروفیروزان» ثبت شده است

شهید جمشید ایوبی فرزند عبدالله

طلوع: 1342

عروج: 1360

عملیات طریق القدس (بستان)

 مادر شهید: در ششم آذر ماه سال 1342 در آبادان چشم به دنیای زودگذر گشود و در آذر ماه سال 1360 در جبهه بستان چشم به عالم آخرت و دیار باقی باز کرد.

یعنی در برگ ریزان پاییز شور و شعف و شادی به خانه مرحوم ایوبی آورد و در برگ ریزان 18 سال بعد شور و شعف رستگاری خود را هدیه به خانواده گرانقدرش کرد. وقتی او را حامله بودم در هنگام چهار ماهگی بارداری ام در سوم ماه محرم، ماه قیام سید و سالار شهیدان امام حسین (علیه السلام) مرا به سبد گندمی نوید داده بودند و در هشت ماهگی اش به بشارتی دیگر. او برای من تنها یک فرزند دلبند نبود، یک اسوه، الگو و مجسمه اخلاق بود. باور کنید از وقتی که قوه تمیزش بیشتر شد، حرکات، سکنات و گفتار دلنشین او برای من آموزنده بود. او کودکی اش را در شهر آبادان گذراند و همزمان با آغاز دوران نوجوانی اش به اصفهان نقل مکان کردیم.

از همان ابتدا هوشیار، دانا، با دقت و تیزهوش بود. به همین دلیل بسیار سریع ظلم و ستم و تبعیض و نا عدالتی های رژیم منحوس پهلوی و ایادی اش را احساس کرد و همزمان با اولین جرقه های اوج گیری انقلاب اسلامی در سال 56، جنب و جوش و تلاش او نیز بیشتر شد و به اتفاق هم سن و سال هایش دست به اقدامات ابتکاری می زدند و ماموران مزدور رژیم را در محله دچار سردرگمی کرده بودند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در سال 58 به عضویت سپاه درآمد و همزمان با شروع جنگ، او هم آموزش های نظامی را به خوبی گذراند و کمک های اولیه و امدادگری را آموخت. به همین دلیل در جبهه قادر به انجام امور مختلف نظامی اعم از تیراندازی با سلاح سبک، تیربار، به کارگیری قبضه تفنگ 106 و قبضه خمپاره و همکاری برای خنثی سازی مین بود و در عین حال به خوبی از عهده کمک رسانی اولیه به مجروحین و مصدومین بر می آمد. بدیهی است که وجود چنین کسانی در جبهه غنیمت بود.

جمشید چندین بار به جبهه کردستان اعزام شد و آخرین بار به جبهه آبادان رفت و همزمان با شروع عملیات طریق القدس (آزادسازی بستان) مشتاقانه به آن جبهه عزیمت کرد و پس از شجاعت های بسیار در نبرد با دشمن، همزمان با پنجم محرم دعوت حق تعالی را لبیک گفت و به دیار باقی شتافت. تشییع و به خاک سپاری پیکر مطهر او همزمان با اربعین حسینی بود. 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۳۹
هم ولایتی

  

         شهید قدمعلی رئوفی                    شهید اسدالله رئوفی                      شهید خدارح رئوفی

         طلوع: 1335                                   طلوع: 1343                                   طلوع: 1346

         عروج: 1361                                   عروج: 1366                                   عروج: 1361 

         عملیات فتج المبین                          منطقه شیخ صالح

مادر شهدا: دلیل اصلی جبهه رفتن فرزندانم دفاع از دین و میهن و اجرای فرمان امام (ره) بود که خانواده ما از سالها پیش از پیروزی انقلاب مقلد ایشان بودیم.

اول از همه قدمعلی ما را راضی کرد. به همین دلیل وقتی قاسم و اصغر خواستند بروند ما نتوانستیم مخالفت کنیم. البته پدرشان که راننده کامیون بود، اول موافق نبود. اما همان اوایل با کامیون خود تدارکات مورد نیاز رزمندگان را برای بچه ها به جبهه برد و وقتی که برگشت دیگر مخالفت نکرد و به ما می گفت: اگر شما می دانستید در جبهه چه خبر است و می دیدید که جوان های مردم با دل و جان می جنگند، آنها را با گریه بدرقه نمی کردید، بلکه به آنها افتخار می کردید.

روزی که قدمعلی می خواست برود جبهه، رفت دنبال دوستش که با هم بروند. مادر دوستش چندان راضی نبود و برای همین به قدمعلی گفته بود که شما خودت برو، پسر من نمی آید. قدمعلی در جواب ایشون پرسیده بود: چرا نمی گذارید بیاید؟ پاسخ داده بود: آخه شما که می روید، دیگر بر نمی گردید. قدمعلی گفته بود: حالا ما با توکل به خدا میریم یا خودمون با پای خودمون بر می گردیم یا ما را بر می گردانند. جای ترس نداره، ضمناً الان وضعیت طوری است که اگر من به جبهه نروم، پسر شما هم نرود و همه همین طوری با همین استدلال به جبهه نروند، آنوقت خود دشمن می آید، همین جا و تو خانه همه ما را می کشد و اسیر می کند. اقلاً الان اگر خودمان می رویم، می دانیم برای دفاع از دین و میهن و ناموس مان می رویم. اگر کشته شدیم در راه هدف مقدسی بوده، اگر هم برگشتیم که شکر خدا، توفیق حاصل شده و وظیفه مان را انجام داده ایم. این استدلال قوی قدمعلی کار خودش را کرده بود و مادر دوستش گفته بود حالا که اینجوری است خدا به هم راهتان.

بیشتر خاطراتم از اصغر به شیطنت های بچگی اش برمی گردد، از قاسم هم یادم می آید که هیچگاه راضی به این نبود که بخصوص در مواقعی که عملیات بود، تو جبهه نباشد و همیشه به من و خانمش می گفت: شما اگر جبهه رو می دیدین، هیچوقت به من نمی گفتید که در خانه بمونم و نروم.

دوست دارم تو کتابی که درباره شهدا چاپ می کنید، بنویسید هدف هر سه فرزند من و سایر شهدا این بود که برای رضای خدا در رکاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بجنگند.

رضا جدیری: قاسم سومین فردی بود که پس از شهادت دو برادر بزرگش در عملیات فتح المبین با ما بود. علیرغم اصرار همه ما باز هم حاضر به ترک جبهه نشد. یک شب با او خیلی صحبت کردم تا شاید قبول کند و به نزد پدر و مادرش باز گردد، چرا که آنها دیگر طاقت از دست دادن سومین فرزندشان را نداشتند. اما در آخر باز هم او توانست مرا قانع کند و در جبهه بماند. قاسم هر چند بسیار نحیف و لاغر بود اما با قاطعیت می گفت:

«من برای انجام تکلیف به اینجا آمده ام و حق بازگشت ندارم.» قاسم می گفت:" شهید آقا است و آقا یعنی کسی که اختیار خودش را دارد. پس من هم مختارم در جبهه بمانم و تا آخرین نفس راه برادرانم را ادامه دهم."

یوسف وکیلی: یک روز شهید گرانقدر قاسم رئوفی با تعدادی از دوستان(حسین وکیلی، سید اکبر موسوی و رضا جدیری ناهار ظهر در حجره مدرسه امام جعفر صادق (ع) میهمان من بودم.

بعد از صرف ناهار شهید رئوفی از من خواست به حیاط مدرسه برویم. قبول کردم و با هم به حیاط مدرسه رفتیم و در حالی که قدم می زدیم شروع به صحبت و درد دل کرد و یک جمله عجیب و جالب گفت و اینکه من در همین عملیات فتح المبین شهید می شوم و شما که می مانید، مواظبت کنید و نگذارید شهدا فراموش شوند.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۲۵
هم ولایتی

شهید محمدعلی ابراهیمی فرزند قاسم

طلوع: 1341

غروب: 1366

سردشت، عملیات نصر 5

رضا جدیری: محمدعلی از اولین کسانی بود که در دوران دبیرستان قبل از انقلاب حرکت های ضد رژیم را آغاز کرد و با همکاری شهید حسینعلی رحمانی قاب های عکس شاه را پایین کشیدند و شکستند.

در سال 1360 با هم وارد سپاه شدیم و ایشان در روابط عمومی سپاه مشغول به کار شد و از آن طریق مدتی به سیستان و بلوچستان ماموریت یافت.

او در اکثر عملیات ها فرمانده دسته یا گروهان و بسیار مقرراتی و اهل نظم بود. روش او این بود که صبح ها بعد از نماز صبح، یگان خود را مسافتی می دواند و بعد از نرمش حرکات آمادگی جسمانی جهت شارژ نیروها انجام می داد.

یادش بخیر در عملیات نصر 5 در ماووت عراق به شرف شهادت نائل شد و توفیق همراه بودن با او از من سلب شد.

یوسف وکیلی: سه نفری با هم مشغول صحبت بودیم، شهید مصطفی زاهدی رو کرد به محمدعلی ابراهیمی و به شوخی گفت: آخه تو اینجا چیکار می کنی؟ هر روز لاغرتر از روز قبل میشی، یه خورده به خودت برس تا بلکه اگر شهید شدی لا اقل هیکل دندون گیری داشته باشی. محمدعلی لبخندی زد و گفت:

« بر درگه حق جان پاک خریدارند نه جسم فربه از خاک »

مرتضی کارگران: یک روز قبل از عملیات نصر 5 در محور سردشت کردستان قرار شد عکس بگیریم، هر کدام از بچه ها به شوخی چیزی می گفت و بساط خنده فراهم شده بود، بالاخره همه در کادر ایستادندو آماده عکس گرفتن شدند.

عکاس گفت: یک، دو، . . . اما تا آمد به شماره سه برسد، محمدعلی ابراهیمی گفت: صبرکن، صبرکن، فقط یک دقیقه به من اجازه بدین.

و از کادر بیرون رفت و یک دقیقه بعد با یک کاغذ A4 برگشت و در کادر عکس جاگرفت.

وقتی عکس چاپ شد متوجه شدیم روی کاغذ به خط درشت نوشته:

« منم رفتم، خداحافظ! »

قدرت الله طیاری: مدت ها بود علامت سوال بزرگی درباره آن شهید در ذهنم می چرخید و کنجکاو بودم بدانم که مسئولیت محمدعلی در جبهه چیست؟ از آنجا که او از دوستان نزدیکم محسوب می شد دلم می خواست مسئولیتش را بدانم.

قبل از عملیات وقتی در پایگاه شهید مدنی 2 دانشگاه شهید چمران اهواز مستقر بودیم، هر کدام از یگان ها در گوشه ای استقرار داشتند. یگان شهید ابراهیمی کمی از ما دورتر بود اما آرامش او باعث می شد تحت تاثیرش قرار بگیرم و گاهی برای دیدنش به یگان آنها بروم.

یک روز برای چندمین بار مسئولیتش را از او پرسیدم و او برای چندمین بار گفت آر پی جی زن است و من باور کردم!

بعد ها که محمدعلی شهید شد، فهمیدم آر پی جی زن نبوده و مسئولیتی داشت که تواضعش هیچ وقت اجازه نداد حتی خانواده اش هم خبردار شوند. او فرمانده گروهان بود.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۰۸
هم ولایتی

شهید محمود ابراهیمی فرزند محمدعلی 

طلوع: 1343

غروب: 1361

رقابیه

مجید ابراهیمی برادر شهید: بارزترین خصوصیات محمود اخلاق بسیار خوب و نیکش بود. خیلی با وقار و متین بود. ارتباط خویشاوندی و صله ارحام به جا می آورد. با همه گرم و خود جوش بود. رفتار پر جذبه ای داشت و در حل مشکلات خانوادگی تا حد توان کوشا بود. به خاطر اخلاق پسندیده اش همه فامیل دوستش داشتند. یار و مددکار همه بود و بسیار هم دل نازک بود. یادش بخیر، که خوبی هایش هیچ گاه از نظرمان دور نمی شود.

فرازی از وصیت نامه این شهید: من عقیده دارم کسی که به شهادت عشق نورزد هیچ ندارد. خدا را شاهد می گیرم که تا به حال هر کاری که انجام داده ام فی سبیل الله و فقط به خاطر رضای خدا بوده است. البته من لیاقت آن را نداشته ام که کار بزرگی در راه اسلام انجام دهم، شاید ریخته شدن خونم بتواند باعث کاری در راه خدا شود.

در یکی از نامه های ایشان چنین نوشته شده: این انقلاب اسلامی بود که ما جوانان را از فساد باز داشت و درس انسانیت به ما آموخت و لباس رزم بدی ها و پلیدی های ما را پوشاند و عزت و شرف و استقلال را به ما برگردانی. پس مبادا اجازه دهیم کسی بر علیه جمهوری اسلامی یا بر علیه امت مبارز تعدی نماید. تنها با حفظ این نظام است که میتوان انقلاب را تداوم بخشیم و تقدیم نسل های بعد کنیم.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۲ ، ۰۰:۵۶
هم ولایتی

شهید غلامرضا ابراهیمی فرزند قدیرعلی

طلوع: 1342

غروب: 1361

عملیات بیت المقدس (خرمشهر)

خواهر شهید: خیلی کم حرف بود . به خصوص در باره جبهه چیز زیادی نمی گفت و اگر عملیاتی در پیش بود اصلا بروز نمی داد. به قول بچه ها می گفت: گفته اند نگید. این یکی از  ویژگیهای بارزش بود.

یکی دیگر اینکه اگر چیزی داشت و کسی از اون تعریف می کرد اونو بهش می بخشید.

مثلا یک بار همسرم به او گفت: چقدر لباس هایت زیباست و او لباس ها را به همسرم هدیه کرد. هر چند همسرم قبول نمی کرد ولی او اصرار داشت و به این ایه اوّل جزء چهارم قرآن کریم استناد کرد که : لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون.

غلامرضا آخرین باری که به خانه آمد به دلیل مجروحیت از ناحیه سر و کتف در چذابه بود که ترکش خمپاره  به او اصابت کرده بود. هنوز سر و کتفش خوب نشده بود فهمید عملیات آزادی خرمشهر (بیت المقدس ) در پیش  است. برای شرکت در این عملیات سر از پا نمی شناخت و به همین دلیل بدونه معطلی و علیرغم وجود جراحت  قصد عزیمت  به جبهه  کرد. هرچه اصرار کردیم که صبر کن بهتر بشی بعد برو به خرجش نرفت.

اصلا از وقتی با جبهه آشنا شده بود دیگه روحش در اونجاها سیر می کرد. یادم می آید وقتی مادرم با رفتنش مخالفت کرد  و گفت: "هنوز دستت خوب نشده  " با مشت به دیوار کوبید و گفت : "ببینید من هیچیم  نیستم " و  وقتی بهش اجازه داد حسابی شاد و شنگول شد.

خدا ان شاء الله بر درجاتش بیافزاید. تو همون عملیات فتح خرمشهر شهید شد.

مادر شهید : اگرخواستید کتابی چاپ کنید درباره غلامرضا بنویسید : او بسیار خنده رو و مهربان و دست و دلباز بود و خصوصیات خوب خیلی زیادی داشت. مردمی بود  و با خانواده بسیار خوش اخلاق بود.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۶:۵۴
هم ولایتی