سایت رسمی سهروفیروزان

سایت رسمی روستای سهروفیروزان

سایت رسمی سهروفیروزان

سایت رسمی روستای سهروفیروزان

سایت رسمی سهروفیروزان

روستای سهروفیروزان، در گوشه ای از سرزمین بـاستانـی ایـران قـرار دارد و از قدمت و دیرینگـی بسیـار برخـوردار است. این وب در جهت معرفـی این خطه سر سبز فعالیت می کند.

(استفاده کردن از مطالب و عکس ها فقط با ذکر منبع مجاز است.)

شهید محمدعلی ابراهیمی

سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۰۸ ق.ظ

شهید محمدعلی ابراهیمی فرزند قاسم

طلوع: 1341

غروب: 1366

سردشت، عملیات نصر 5

رضا جدیری: محمدعلی از اولین کسانی بود که در دوران دبیرستان قبل از انقلاب حرکت های ضد رژیم را آغاز کرد و با همکاری شهید حسینعلی رحمانی قاب های عکس شاه را پایین کشیدند و شکستند.

در سال 1360 با هم وارد سپاه شدیم و ایشان در روابط عمومی سپاه مشغول به کار شد و از آن طریق مدتی به سیستان و بلوچستان ماموریت یافت.

او در اکثر عملیات ها فرمانده دسته یا گروهان و بسیار مقرراتی و اهل نظم بود. روش او این بود که صبح ها بعد از نماز صبح، یگان خود را مسافتی می دواند و بعد از نرمش حرکات آمادگی جسمانی جهت شارژ نیروها انجام می داد.

یادش بخیر در عملیات نصر 5 در ماووت عراق به شرف شهادت نائل شد و توفیق همراه بودن با او از من سلب شد.

یوسف وکیلی: سه نفری با هم مشغول صحبت بودیم، شهید مصطفی زاهدی رو کرد به محمدعلی ابراهیمی و به شوخی گفت: آخه تو اینجا چیکار می کنی؟ هر روز لاغرتر از روز قبل میشی، یه خورده به خودت برس تا بلکه اگر شهید شدی لا اقل هیکل دندون گیری داشته باشی. محمدعلی لبخندی زد و گفت:

« بر درگه حق جان پاک خریدارند نه جسم فربه از خاک »

مرتضی کارگران: یک روز قبل از عملیات نصر 5 در محور سردشت کردستان قرار شد عکس بگیریم، هر کدام از بچه ها به شوخی چیزی می گفت و بساط خنده فراهم شده بود، بالاخره همه در کادر ایستادندو آماده عکس گرفتن شدند.

عکاس گفت: یک، دو، . . . اما تا آمد به شماره سه برسد، محمدعلی ابراهیمی گفت: صبرکن، صبرکن، فقط یک دقیقه به من اجازه بدین.

و از کادر بیرون رفت و یک دقیقه بعد با یک کاغذ A4 برگشت و در کادر عکس جاگرفت.

وقتی عکس چاپ شد متوجه شدیم روی کاغذ به خط درشت نوشته:

« منم رفتم، خداحافظ! »

قدرت الله طیاری: مدت ها بود علامت سوال بزرگی درباره آن شهید در ذهنم می چرخید و کنجکاو بودم بدانم که مسئولیت محمدعلی در جبهه چیست؟ از آنجا که او از دوستان نزدیکم محسوب می شد دلم می خواست مسئولیتش را بدانم.

قبل از عملیات وقتی در پایگاه شهید مدنی 2 دانشگاه شهید چمران اهواز مستقر بودیم، هر کدام از یگان ها در گوشه ای استقرار داشتند. یگان شهید ابراهیمی کمی از ما دورتر بود اما آرامش او باعث می شد تحت تاثیرش قرار بگیرم و گاهی برای دیدنش به یگان آنها بروم.

یک روز برای چندمین بار مسئولیتش را از او پرسیدم و او برای چندمین بار گفت آر پی جی زن است و من باور کردم!

بعد ها که محمدعلی شهید شد، فهمیدم آر پی جی زن نبوده و مسئولیتی داشت که تواضعش هیچ وقت اجازه نداد حتی خانواده اش هم خبردار شوند. او فرمانده گروهان بود.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی